محمد

محمد

کاملا شخصی و بی محتوا !!!
محمد

محمد

کاملا شخصی و بی محتوا !!!

پذیرش آدما با تمام مسائل و مشکلاتشون ، مثل بلند کردن در خیبر توسط علی میمونه که فکر کنم طفلی واسه اینکه ضایع نشه زیر سنگینی  اون خورد شد اما صداش در نیومد . اما آخه واکنش منفی نشون دادن به چیزی که جزء موارد شخصی هر کسی هست ، عاقلانه بنظر نمیرسه ضمن اینکه آروم آروم راه دروغ رو باز میکنه . یه موضوع دیگه ای هم هست ، باید از خود محافظت کرد که این نوع برخورد به بی تفاوتی و باری به هرجهت شدن ختم نشه . کسی چه میدونه شاید این روش هم جواب بده . میده ؟؟ نمیدونم !

البته اهمیتی نداره موضوع اینه که سعی میشه طور دیگه ای هم فکر کرد و عمل کرد اما اون حس بده که همون بی تفاوتیه سایه ش سنگینی میکنه و منجر به افسردگی میشه . این قسمت قضیه هنوز مشکل داره . (( هول شدم چایی پرید تو گلوم )) چون اصلا این یکی با روحیه من سازگاری نداره . میشه گفت خطاهای آدما رو فقط باید بخشید . اول بخاطر خودمون و بعد بخاطر خودشون . اما بی تفاوتی هرگز .... چون اساسا" این حس بشدت قابل انتقاله و نباید کاری کرد اون طرف هم به این حس مبتلا بشه چون اولین کسی که لطمه میخوره شخص شخیص خودمون هستیم ( متاسفانه ) .

 تازگی شعر فاصله ها  سیاوش قمیشی که فکر کنم ماله ساله 55 یا 56 باشه پیدا کردم . منو یاده بچه گیم انداخته و (( نوشین )) دختر همسایه که اون موقه هم بازیم بود .

 

اینم بگم تموم :

((یکی ازویژگیهای یک مدیر روابط عمومی داشتن شخصیتی ترغیبی است )) آقا اگه ما بخوایم این اصل و ویژگی رو نداشته باشیم باید چیکار کنیم . خفه شدم از بس درد و دل اینو اونو گوش دادم و براشون واقعا" غصه خوردم . یکی این آخری میگفت تو مثل برادر من هستی واز یه برادر هم خوب تری !! من به تو احتیاج دارم !؟ تو دلم تا تونستم بهش ناسزا گفتم . من نمیخوام برادر تو باشم من میخوام همون جوری که من تو رو دوست دارم تو هم دوست داشته باشی نمیخوام سنگ صبورت باشم چون اصلا من سنگ نیست . من آدمم و نفس میکشم حس دارم با سیب زمینی هم نسبتی ندارم . دلم میخواد حرفمو بزنم بگم حالم از همتون بهم میخوره . همتون دارین زندگیتونو میکنین و لذت میبرین و من فقط برای روز مبادا  م  . اما به دلایل زیادی نمیشه به این صراحت حرف زد . آخه بلاخره تکلیف  رو در وایستی و از این حرفا چی میشه !!!؟؟؟  

 

اینم :

 

(( همدیگرو دوست داشته باشیم و محبت کنیم اما با محبت بند نسازیم ))

چرا آدما تا مادامی که چیزی رو دارن ارزش اون رو درک نمیکنن . وقتی که رفت  ، بعد از گذشت زمان و تفکر بهتر، به آنچه که از دست رفته ، وقتی که همه چی تموم شده و دیگه نایی برای ابراز دوباره اینکه تو بهترین موجود روی زمینی ، نمونده . تازه متوجه میشن که هیچ چیز نمیتونه جای خالی اون رو پر کنه . زمان پشیمانی به آنچه که در گذشته رخ داده ، تمام شده و حسرت یه روز خوش ( حتی نا خوش ) در کنار اون تو دلش میمونه . حس یخ زدگی و یکنواختی روزگار روی روح و تنش میشینه و جز خاطرات تلخ و شیرین گذشته ، همدمی دیگه  نمیتونه چراغی بدست بگیره و اون از این دنیایی یخی بیرون بیاره .

یه وقتایی فکر میکنم انجام بعضی کارا که در نظر مذهبی ها گناه محسوب میشده ،  ارزش این رو داره که براش از یک سری پای بندیها و قوانین نا نوشته بشری  بگذری .

یاد یک شعر بسیار قدیمی از سیاوش قمیشی افتادم که یه کوچولوشو مینویسم :

 

میشه هیچی رو ندید فقط نگاه کرد .

روزای پاک  مقدس و فدا کرد ....