محمد

محمد

کاملا شخصی و بی محتوا !!!
محمد

محمد

کاملا شخصی و بی محتوا !!!

ترانه های محسن چاوشی

این آهنگ ها رو آقای محسن چاوشی خونده که بنظرم خیلی زیبا اومد
آدرس اون هم اینه :
http://www.tehrankids.com/html/modules.php?name=Content&pa=showpage&pid=54
آگه تونستید گوش کنید یا دانلود کنید . خوشگله !

نام شعر : بانوی من

آخر چی کار داری با آسمون آبی
بانوی من تو وقتی دریای غرق آبی
با موی لخت و تیره ٬ چشم خمار و خیره
تلفیقی از دو چیزی ٬ آبادی و خرابی
مثل شراب ها نه ٬ بانوی من تو در من
سرگیجه های بعداز نوشیدن شرابی
با موی لخت و تیره ٬ چشم خمار و خیره
تلفیقی از دو چیزی ٬ آبادی و خرابی



نام شعر: صبوری

آهای تو که این همه دوری از من
این روزا در حال عبوری از من
آهای تو که فکر میکنی سوزوندی٬ دار و ندارمو با دوری از من
طاقت نداری ببینی میدونم
این همه طاقت و صبوری از من
ستاره ها میگن پشیمون شدی
میخوای بگی که غرق نوری از من
************************
فکر نکنم بشه با صد تا دریا
این همه نفرت و بشوری از من
نمیدونم میخوای با قلب سنگی
دل ببری بازم چه جوری از من ؟


بقیه ش هم خودتون گوش کنید .

یه خاطره از گذشته

یادم نیست شاید ۹ یا ۱۰ سالم بود که با هزار بد بختی عضو کتابخونه کانون شده بودم . قدیمی ها اگه یادشون باشه اون موقعه ها جز کانون پرورشی کودکان و نوجوانان هیچ کتابخونه عمومی دیگه ای وجود نداشت تازه رفتن به کانون هم به این آسونی نبود و باید کلی مشقت میکشیدی تا کارت عضویت بهت میدادن . ۲ روز در هفته اجازه استفاده از کتابها رو داشتیم . مسئول کتابخونه یه خانوم خیلی مهربون و در عین حال خوشگل با آرایش آنچنانی و دامن کوتاه و بلوز رنگی بود که خودش برامون کتاب انتخاب میکرد . کتاب رو میبردیم خونه میخوندیم و بعد روز نوبت کتابخونه پس میاوردیم و باید در مورد اون صحبت میکردیم و نتیجه گیری اخلاقی رو واسه خانوم و بچه ها توضیح میدادیم . این خانموم بقدری مهربون و خوش اخلاق بود که من تو اون سن و سال یه جورایی خیلی خیلی دوستش داشتم و این موضوع رو بخودش هم گفته بودم ( از بس که بچه پرو بودم ) یادمه تو عالمه بچگی وقتی داشتم راجع به نتیجه اخلاقی کتاب صحبت میکردم اونقدر آب و تابش میدادم که بیشتر پیشش باشم .  خب این بنده خدا احساسی نسبت به من نداشت که ٬ با همه مهربون بود . وقتی با یه بچه  دیگه با مهربونی صحبت میکرد یا بوسش میکرد ٬ آی من حسودیم میشد . خلاصه من شده بودم مایه عذاب واسه این خانوم . تا میدیدم یه بچه رو به خودش نزدیک کرده و داره باهاش صحبت میکنه ٬ قهر میکردم و از کتابخونه میرفتم بیرون !!! این موضوع یه چند ماهی ادامه داشت . جالب عکس العمل خانوم بود وقتی قهر میکردم اونم باهام قهر میکرد .بعد باز من بودم که چند دقیقه ای بیشتر طول نمیکشید که میرفتم منت کشی  خلاصه یه روز که رفتم کتابخونه دیدم جاش یه آقای قد بلند سبیل کلفت نشسته . سلام کردم و گفتم : شیرین جون نیومدن؟  گفت : خیر عزیزم ایشان از اینجا منتقل شدن و  از دیروز من جای اون اومدم ٬ عزیزم . اگه کاری داری بگو عزیزم . گریه ام گرفت از کتابخونه رفتم بیرون . زیاد طول نکشید که به ضرب و زور خونواده که از موضوع هم خبر نداشتن دوباره به کتابخونه برگشتم و با همون آقای سیبیلو تا مدتها سر کردم .

از دل

دیر زمانیست که عاشق چشمان توام ؛ نازنین!
تو بودی من چشم بسته بدنبال کوره راهی ؛ نازنین !
نازنین ...